صلح پایدار
پنج شنبه 10 / 3 / 1397برچسب:, :: 17:55 :: نويسنده : ارادتمند تفسير جامع، ج6، ص: 183 سوره شورى سوره شورى سوره شورى در مكه نازل شده و داراى پنجاه و سه آيه و هشتصد و شصت و شش كلمه و سه هزار و پانصد و هشتاد و هشت حرف است خلاصه مطالب سوره شورى عبارت است از مهلت دادن كفار پس از انذار آنها و اينكه معبودى جز خداى يكتا قابل پرستش نيست و شرح حال كسانيكه با پيغمبر (ص) و مسلمانان در توحيد و خداشناسى جدال و مخاصمه مينمودند و توضيح اين مطلب كه دنياطلبان حظ و نصيبى در آخرت ندارند و امر بمحبت و دوستى اقربا و آل رسول (ص) و بشارت بمؤمنين و فرمانبرداران و تهديد مشركين و معصيت كاران و حال ظالمين و ستم كنندگان و اينكه بزرگترين نعمتيكه پروردگار به بندگان خود عطا فرموده فرستادن پيغمبران و ائمه است.
تفسير جامع، ج6، ص: 186 خلاصه مطالب سوره شورى عبارت است از مهلت دادن كفار پس از انذار آنها و اينكه معبودى جز خداى يكتا قابل پرستش نيست و شرح حال كسانيكه با پيغمبر (ص) و مسلمانان در توحيد و خداشناسى جدال و مخاصمه مينمودند و توضيح اين مطلب كه دنياطلبان حظ و نصيبى در آخرت ندارند و امر بمحبت و دوستى اقربا و آل رسول (ص) و بشارت بمؤمنين و فرمانبرداران و تهديد مشركين و معصيت كاران و حال ظالمين و ستم كنندگان و اينكه بزرگترين نعمتيكه پروردگار به بندگان خود عطا فرموده فرستادن پيغمبران و ائمه است
تفسير جامع، ج6، ص: 188 وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى 7 وَ مَنْ حَوْلَها ما اين چنين قرآن فصيح عربى را بتو وحى كرديم تا مردم شهر مكه و اطراف آن را از خشم خدا بترسانى «ام القرى» مكه است بمناسبت آنكه اول زمينى است كه خداوند خلق فرموده چنانچه ميفرمايد إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبارَكاً لذا بدين نام ملقب گرديده، و غرض از «وَ مَنْ حَوْلَها» ساير نقاط گيتى است. وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ تا خلايق را از سختى و شدت روز قيامت بترسانى كه هيچ شك و شبههاى در وقوع آن نيست در آنروز همه مردم را جمع و محشور كنند طايفهاى در بهشت جاويدان و فرقهاى در آتش دوزخ جايگزين خواهند شد. على بن ابراهيم ذيل آيه فوق از حضرت صادق (ع) روايت كرده فرمود چون بامير المؤمنين (ع) خبر رسيد كه معاويه با صد هزار سپاهى براى جنگ ميآيد فرمود همراهان او از چه قومى هستند عرض كردند از قرار اطلاع اهل شام ميباشند فرمود نگوئيد اهل شام بلكه از مردمان شوم از نسل مضرند كه بزبان داود پيغمبر لعن و نفرين شدند و بغضب خداوند مبتلا و بصورت بوزينه و خنزير مسخ گرديدند سپس امير المؤمنين (ع) نامهاى نوشته و براى معاويه ارسال داشتند كه چرا بىسبب باعث كشتار جمعى مردم بىگناه ميشوى اگر تو با من سر پيكار دارى شخصا بميدان نبرد حاضر شو تا من و تو با يكديگر بقتال پردازيم چنانچه تو بدست من كشته شوى بجهنم و اصل شوى و مردم از شر گمراهى تو رهائى مىيابند و اگر من كشته شوم به بهشت ميروم و از شمشيرهائى كه براى رفع مكر و حيلههاى تو بايد بزنم آسوده خواهم شد من كسى هستم كه خداوند نام مرا در تورات و انجيل بمساوات و برادرى با رسول اكرم (ص) ياد فرموده و من همان شخصى هستم كه در زير درخت بطورى كه خداوند در قرآن بيان فرموده لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ با پيغمبر اكرم (ص) بيعت نمودهام. معاويه چون نامه حضرت را دريافت كرد و قرائت نمود عدهاى كه پيرامونش بودند گفتند اى معاويه بخدا قسم على (ع) با تو از در انصاف درآمده است معاويه گفت هرگز راه انصاف نپيموده زيرا من مبارز با على نيستم چونكه خودم از رسول خدا شنيدم كه ميگفت يا على اگر اهل مشرق و مغرب با تو مبارزه كنند از عهده همگى شخصا بر ميآئى و همه را بقتل ميرسانى حاضرين گفتند پس چه چيز باعث بر آنست كه تو با او بمخالفت و ستيز برخاستهاى و با صد هزار مرد به پيكار او ميروى زيرا هر كس با على جنگ و پيكار كند از دين خدا و رسولش خارج و بضلالت و گمراهى داخل خواهد شد معاويه گفت خدا و رسولش خبر دادهاند كه هر كه با على جنگ كند از دين حق بيرون و از طريق هدايت و نجات منحرف و خارج است بخدا قسم من و پيروانم نميتوانيم اين ضلالت را از خود دور كنيم زيرا در علم خدا گذشته است كه ما از گمراهان و مضلين باشيم. حضرت صادق (ع) فرمود خبر جنگ معاويه با امير المؤمنين (ع) به امپراطور روم رسيد و باو گفتند براى امر خلافت مسلمين بين دو نفر از مدعيان پيكار سختى در گرفته است پرسيد اين دو نفر از چه محل هستند جواب دادند يكى از شام و ديگرى از كوفه قيام نموده سؤال كرد هم اكنون زمام امور مسلمين در دست كيست گفتند بدست على (ع) كه در كوفه است بوزير خود دستور داد تحقيق و تجسس بعمل آورد تا از مردم شام و عراق كسى در روم ساكن هست يا خبر. بر اثر تحقيق دو نفر تاجر يكى از تجار عراق و ديگرى از شام بدست آورده حضور پادشاه آوردند او از هر دو نفر پرسشهائى بعمل آورد و آنها شمهاى از اوصاف على امير المؤمنين (ع) و معاويه را باو گفتند سپس دستور داد كه از خزائن در باره مجسمههائى حاضر نمودند و پس از مشاهده و دقت نظر در آنها پادشاه روم گفت شامى گمراه و باطل و كوفى هادى و بر حق است آنگاه نامهاى بعلى (ع) و معاويه نوشت كه براى من مشكلى روى داده خواهش دارم داناترين افراد خانواده و اهلبيت خود را نزد من گسيل داريد تا مسائلى چند طرح كنم و سخنان و پاسخ او را بشنوم و با مندرجات انجيل تطبيق كرده و حق را تشخيص دهم معاويه يزيد و على (ع) حضرت امام حسن (ع) را بروم فرستادند يزيد چون بدربار امپراطور روم وارد شد دست پادشاه را بوسه داده و سر او را نيز ببوسيد اما همينكه امام حسن (ع) داخل محفل پادشاه شد با صدائى رسا و بلند فرمود خدائى را سپاس و ستايش ميكنم كه مرا نه يهودى و نه نصرانى و نه مجوس و آفتاب و ماه پرست و نه مشرك و نه گاوپرست نفرموده بلكه مرا بنور هدايت اسلام رهبرى كرد و مسلمان و پاك و پاكيزه قرار داد ستايش و تكريم و عظمت شايسته پروردگار بزرگ و صاحب عرش اعظم است. پس جلوس فرمود بدون آنكه با طراف خود نظرى افكند و سر مبارك را بزير انداخت پادشاه دستور داد امام حسن را بمحلى بردند و يزيد را در حضور خويش نگاه داشت و دستور داد از خزانه سيصد و سيزده صندوق كه محتوى تمثال و تصوير انبياء و اوصياء بود حاضر نموده و يكايك آنها را به يزيد ارائه داد و نام صاحب آنها را پرسيد، يزيد هيچيك از آنها را نشناخت و پاسخ مثبت نداد سپس پرسيد ارزاق خلايق چگونه بآنها ميرسد و ارواح مؤمنين و كفار بعد از مرگ در كجا جمع ميشوند يزيد اظهار بىاطلاعى نمود پادشاه حضرت امام حسن (ع) را احضار كرد و باو گفت قبل از تو آنچه ميخواستم از يزيد فرستاده معاويه سؤال كردم تا اينكه بر خودش ثابت شود چيزى نميداند تو آنچه او نميداند ميدانى همانطورى كه پدرش آنچه پدرت ميداند نميداند من وقتى كه اوصاف پدر تو و پدر او را شنيدم و با مراجعه بانجيل و آثارى كه در دست داشتم دانستم كه محمد (ص) رسول خدا و پدرت على وزير و وصى و جانشين محمد (ص) است حضرت امام حسن (ع) فرمود اى پادشاه هر چه ميخواهى از من سؤال كن خواه از مندرجات تورات و انجيل و يا آنچه كه در قرآن كتاب آسمانى ماست و بخواست خداوند جواب شايسته و كافى بشنوى. پادشاه شروع بارائه مجسمهها و تمثالها و تصاوير انبياء و اوصيا نمود اول صورت آدم ابو البشر و سپس تمثال حوا مادر بشر را ارائه داد حضرت امام حسن آنها را شناخته و نام هر يك را گفت بعد تصوير شيث پسر آدم و بعد صورت نوح نبى را ارائه داد و حضرت امام حسن (ع) فرمود اين صورت شيث است كه عمرش يكهزار و چهل سال بود و اين تصوير از نوح پيغمبر صاحب كشتى است عمر او يكهزار و چهار صد سال بود و مدت نهصد و پنجاه سال با سمت پيغمبرى بارشاد قوم خود پرداخت پادشاه تمثال ديگرى را نشان داد فرمود اين تصوير خليل الرحمن حضرت ابراهيم است پس صورت ديگرى را ارائه نمود و حضرت فرمود اين تصوير اسرائيل اللّه يعقوب است بعد تصاوير اسمعيل و يوسف را آوردند بعد تمثال داود نبى و شعيب و زكريا و يحيى را آوردند كه آنجناب يكى يكى را معرفى فرمود آنگاه صورتى آوردند كه حضرت امام حسن (ع) فرمود اين تصوير عيسى بن مريم روح اللّه و كلمة اللّه است كه عمرش در دنيا سى و سه سال بود و خداوند بنا بمشيت ازلى او را بآسمان برد و در آخر زمان بشهر دمشق فرود آيد و دجال را بقتل ميرساند. همچنين يكايك تمثالها و صورتها را ارائه داده و حضرت امام حسن (ع) نام صاحبان صورتها را ميفرمود پادشاه دستور داد تصاوير ديگرى از خزانه آوردند و نشان دادند حضرت فرمود اين صورتها مربوط به انبياء و اوصياء و اولياء نيست و در زبور و تورات و انجيل نامى از ايشان برده نشده و يقينا تصوير سلاطين و پادشاهان گذشته است پادشاه گفت شهادت ميدهم كه شما خاندان محمد (ص) وارثان علم آن پيغمبر محترم هستيد و خداوند علوم اولين و آخرين را بشما اعطا فرموده و شما زبور و تورات و انجيل را از صاحبان آن اديان بهتر ميدانيد آنگاه پادشاه روم صورت ديگرى را خواسته و ارائه نمود چون امام حسن (ع) تصوير را ديد گريه بر او مستولى گرديد و در پاسخ پرسش پادشاه فرمود اين شمايل جدم پيغمبر اكرم (ص) است كه نيكو منظر و بديع شمايل و نيكو كلام و فصيح زبان و همواره معطر و خوشبو بود عمر شريفش شصت و سه سال بود و در پيشرفت امر دين خدا از هيچ فداكارى دريغ نكرد و پيوسته امر بمعروف و نهى از منكر ميفرمود و چون از اين جهان رخت بر بست مالى بجا نگذاشت مگر انگشترى كه بر او كلمه طيبه «لا اله الا اللّه محمد رسول اللّه» نقش شده بود و شمشيرى و جبه و عبائى. پادشاه گفت از اخبار و آيات انجيل چنين دريافتهايم كه آن بزرگوار املاك خود را در زمان حياة به يگانه دختر خود بخشيده است آيا چنين بوده حضرت امام حسن (ع) تصديق فرمود پادشاه پرسيد آيا املاك مزبور تا كنون در اختيار شما فرزندان آن بانو هست يا خير در جواب فرمود خير پادشاه گفت بطورى كه من ميدانم ظاهرا اول فتنهاى كه در اسلام و امت جدت حادث گشته همان است كه دو نفر بنام ابو بكر و عمر بر پدرت ستم نموده آن املاك را كه پيغمبر بشما عطا كرده بود غصب و پدرت را خانه نشين كردند و خلافت امت را هم غاصبانه بدست ميگيرند در صورتى كه حق رهبرى و پيشوائى امت بعد از جدت بدست ذريه و اهلبيت او بايستى داده ميشد حضرت امام حسن اظهارات پادشاه روم را تصديق و تأييد فرمود سپس پادشاه از آنحضرت سؤال كرد آن هفت موجودى كه بدون قرار گرفتن در رحم بوجود آمدهاند كدامند؟ در جواب فرمود اول آدم دوم حوا سوم گوسفندى كه جبرئيل فداى اسمعيل و نزد حضرت ابراهيم خليل آورد چهارم ناقه صالح پيغمبر پنجم شيطان ششم مار هفتم كلاغى است كه خداوند او را فرستاد تا نعش كلاغ ديگرى را در زمين دفن كرد تا پسر آدم در باره دفن برادر مقتول خود از او تعليم گرفت. آنگاه پادشاه از ارزاق خلايق پرسيد فرمود ارزاق خلايق در آسمان چهارم است كه باندازه و مقدارى كه خداوند مقرر و مقدر فرموده نازل و بين افراد بشر تقسيم ميشود پس از آن از محل اجتماع ارواح مؤمنين و كفار سؤال نمود فرمود ارواح مؤمنين در بيت المقدس كه عرش كوچك خداست جمع شده و از آن محل محشور ميشوند ولى ارواح كفار در وادى حضرموت كه در پشت يمن است متمركز گشته و از آنجا محشور خواهند شد مؤمنين از طرف راست صخره بيت المقدس بسوى بهشت و كفار از جانب چپ بجهنم ميروند و اينست معناى آيه شريفه فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ چون گفتار پادشاه روم و حضرت امام حسن پايان پذيرفت پادشاه رو به يزيد نموده و گفت آيا فهميدى كه نميدانى ولى آنچه را كه اين شخص گفت نميداند آنها را مگر پيغمبر يا وصى و وزيرش كه خداوند او را گرامى فرموده و بخلعت خلافت و وصايت آراسته و بافتخار برادرى پيغمبر مفتخر گشته هر كس بر عليه او قيام نمايد و دست بجدال و پيكار گشايد دنيا را بر آخرت ترجيح داده و مغلوب هواى نفس گشته و در دنيا و آخرت مورد غضب خداوند و مستحق كيفر و عذاب است. يزيد ملعون ساكت ماند و در كمال شرمندگى از حضور پادشاه خارج شد و پادشاه حضرت امام حسن (ع) را گرامى داشت و هدايا و تحفههائى تقديمش نموده از حضرتش تقاضا كرد تا در باره او دعا كند تا داخل دين اسلام گردد زيرا حب دنيا و مقام سلطنت مانع آنست كه رسما و علنا قبول اسلام نمايد. سپس پادشاه روم نامهاى بمعاويه نوشت و در طى آن تشريح كرد كه بعد از پيغمبر اسلام هر كس بتواند بر طبق مندرجات و محتويات زبور و تورات حكم نموده و بعلوم صحف آسمانى و انجيل و قرآن آگاه باشد حق خلافت و ولايت و پيشوائى مسلمين را دارد و در نامه ديگرى كه بامير المؤمنين نوشت تصديق كرده بود كه خلافت و ولايت امور مسلمين حق شماست و بعد از پيغمبر اسلام شما خاندان رسالت وارثان آن پيغمبر خاتم هستيد و بايد با هر كس بجنگ تو آيد جنگ كنى و ما از آثار پيشينيان خود چنين درك نمودهايم كه هر كس در صدد پيكار و ستيزه با تو باشد خداوند او و يارانش را عذاب ميفرمايد و در جهنم مخلد در آتش مانده و بلعنت پروردگار و فرشتگان و تمام اهل زمين و آسمان تا روز قيامت گرفتار شود.
محمد بن عباس ذيل آيه وَ لكِنْ يُدْخِلُ مَنْ يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ 8 از حضرت باقر (ع) روايت كرده فرمود مراد از رحمة در اين آيه ولايت امير المؤمنين (ع) و منظور از «وَ الظَّالِمُونَ» كسانى هستند كه در حق آل محمد (ص) ستم نمودهاند كه در روز قيامت ياور و يارى كنندهاى ندارند.
نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |